ssfsg
ملودی آرام بود..سکوت زیبایی فریاد میزد
خسته ای مشغول نوشتن بود..ضحه میزد ومینوشت
غرق بود درکتابهاییی...که هنوزم برگی راورق نزده بود...
باران سیلی میزد زیربامی.که شیروانش به التماس خیس نکردن
کفشهایت به پای زمین افتاده بود..همه چیزآرام بود
توهم برو..
توبااین پاهایت ب جان خط ممتد این جاده ها بیافت..
رفتنت دردی نداشت تنهادردم کجی تیک تاک ساعتی است ...
که...
ثانیه نبودنت را به رخم میکشد
تعداد صفحات : 46
درباره ما
باور کن خیلی حرف است وفادار دست هایی باشی ، که یکبار هم لمسشان نکرده ای…
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
نظرسنجی
موافق گذاشتن چتروم درسایت هستید.؟
آمار سایت