دو ماه میشد که با یه پسر نامزد بودم
منو تو امامزاده دیده بود
شب که من طبق معمول داشتم شیطونی میکردم
دیدم یکی داره نگام میکنه اهمیت ندادم .
دیدم میاد دوروبرم و خیلی نگام میکنه و میخنده
خلاصه من اهمیت ندادم و رفتم پیش خونوادم نشستم
موقع رفتم به خونه با موتور تریل انداخت دنبال ماشینمون
و دنبالمون تا خونمون اومد که ادرس رو یاد بگیره
از اون به بعد هروقت بیرون میرفتیم میدیدمش که تو کوچمون میچرخه
تا اینکه یه روز مامانش تماس گرفت که میخوان بیان خاستگاری ...
من سوم راهنمایی بودم و این سومین خاستگار بود.....
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد..
پسر قدبلند بود، صدای بمی
داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود
. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست
احساسات خود را به پسر ابراز کند،
ازاینکه راز این عشق را در قلبش نگه
می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
"ادامه مطالب"
غـــمـــگیـــنـــم…
هـــمـــاننـــد دلـــقـــکـــی کـــه...
روی صـــحـــنه چشـــمـــش..
بـه عـــشـــقـــش افتـــاد کـــه بـــا معـــشـــوقـــش
بـــه او میـــخـــنـــدد…
هر روز صبح به عشق پسرگل فروش از خواب بیدار می شد.
به سمت محل کارش میرفت .
تقریبآ یک سالی می شد که دل به پسر گل فروش بسته بود .
هر روز عصر هنگام برگشتن به خانه
به بهانه دیدن پسر از او یک شاخه گل میخرید .
حدود یک هفته ای شد که دکه ای گل فروشی بسته بود .
درباره
عاشقانه ,
درباره ما
باور کن خیلی حرف است وفادار دست هایی باشی ، که یکبار هم لمسشان نکرده ای…
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
نظرسنجی
موافق گذاشتن چتروم درسایت هستید.؟
آمار سایت