فـاحـشه را خــدا فـاحـشه نکــرد؛
آنـان کــه در شـهـر نـان قســمـت میکنـند،
او را لنـگ نـانی گــذاشتند تـا هــر زمــان کـه لنــگ هــم آغــوشــی مـاندند،
او را بـه نانی بــرســانند.....
(دکتر علی شریعتی)
فـاحـشه را خــدا فـاحـشه نکــرد؛
آنـان کــه در شـهـر نـان قســمـت میکنـند،
او را لنـگ نـانی گــذاشتند تـا هــر زمــان کـه لنــگ هــم آغــوشــی مـاندند،
او را بـه نانی بــرســانند.....
(دکتر علی شریعتی)
خـــداونــدا بـــه مـــن بـفهــمـان بــی تــــو چــه می شــوم
امـــا نشــانــم نــده . . .
خــداونــدا هـــم بـفهــمـان و هـــم نــشانــم بــده کــه بــا تـــو چــه می شــوم
< دکترشریعتی >
■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ سایت عاشقانه خیانت ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■
دلــــم از درد دنـیا تنـگ تنـگ اســـت . . .
چــرا در هــا بــه رویــم سنـگ سنـگ اســـت . . .
در ایــن دنـیا نــدیــدم روز خــوبـی . . .
چـقـــدر رفـتـن از ایــن دنـیـا قـشنـگ اســت . . .
«دکـتـــر عـلی شــریـعـتی»
وقتی ۱۵ سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ،
صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی
وقتی که ۲۰ سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ،
سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی
انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی
نفرین بر این سکوت غم افزا کنم ، نشد
می خواستم که در غم عشق تو سالها
فکری به حال این دل تنها کنم ، نشد
می خواستم شبی به خیال تو تا سحر
دل را اسیر وعده ی فردا کنم ، نشد
می خواستم هنر کنم و پیش طاعنان
عشق و فراق را همه حاشا کنم ، نشد
می خواستم به خاطر تار شکسته ام
تاری ز گیسوان تو پیدا کنم، نشد